حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

روزهای طلایی ، سرمای اذر ، صورتهای اصلاح نکرده ، سیگار نیمه سوخته و چای جوشیده ،دلی سر رفته چشمی به راه دوخته ، پاره ای وصله نکرده کیک تولدی فوت نکرده . از همه اینها داستانی تمام نشده ، زندگی ای نکرده رویایی نبافته میسازم یک جرعه پاییز مینوشم سرما دستانم را کند میکند هنوز دستکش های قدیمی بافتنی ام را دارم دستم میکنم خاطرات سر پنجه هایم را گرم میکند . در خش خش باد و برگ و پا سابیدن به اسفات به روزهای مانده ادامه میدهم لختی درختها و اسمان گرفته مثل یک تابلوی قدیمی خاک گرفته حالم را عوض میکند