حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

مرا ببوس


در میان طوفان هم پیمان با قایقرانها 

گذشته از جان ، باید بگذشت از طوفانها

که نیمه شبها دارم بایاران پیمانها 

که بر فروزم آ تشها در کوهستانها

 

هوس یک کافه با صدای گلنراقی  کردم 


 که میروم به سوی سرنوشت ، بهار ما گذشته 

گذشته ها گذشته