حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

کنار پنجره

میشینم کنار پنجره ای سرد ، یک چایی دارم و یک سیگار روشن میکنم ، از کوچه صدای بیشرمی قدمهای ادمها میاد و تو اتاق گوگوش زمان زیباییش شعر قنبری رو روان و ارام میخونه و من با اون همراه میشم 

دست سردت میگه اون روزا گذشته 

...

...

..

صدای گرفته ته چاهی از هنجره ام میریزه بیرون

..

دلم اندازه این روزا گرفته

عشق تو خنده از این لبها گرفته

..

کمی چایی میخورم سینه رو صاف میکنم 

.. 

نه فایده نداره سیگار اثر بیست ساله خودشو گذاشته یا من پیر شدم نمیدونم 

به هرحال همراهی نمیکنم میگذارم خود ظبط تا تهش بخونه 

..

بین ما هرچی بوده تموم شده ، عشق این دوره چه بی دووم شده

..

کاش کاست بود نوارش جمع میشد ، یکی از پایین پنجره داد میزنه تو گوشیش افکارمو بهم میریزه ، میبندمش 

دلم برای روزهای ابری تر لک زده ، با شاخه های یخ زده بی برگ 

قدمهای اهسته و بخاری که از زیر شال گردن عینکمو مات میکنه

صبح زود کوچه بی عابر و صدای کلاغ و تویی که هیچ وقت از ته کوچه نیامدی و منی که هیچوقت سوپرایز دستهایت نشدم