حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

حرفهای مانده در دل

خواستگاه من

مثل دَم کتری

میجوشی ، قل میخوری بخار که شدی از کنج رخوتت میفتی بیرون تازه اون موقعست که میفهمی دنیا چقدر بزرگه ، خوش به حال ته جوشهای اهک گرفته کتری حتما احساس امنیت بیشتری میکنن لابد 

روزهای طلایی ، سرمای اذر ، صورتهای اصلاح نکرده ، سیگار نیمه سوخته و چای جوشیده ،دلی سر رفته چشمی به راه دوخته ، پاره ای وصله نکرده کیک تولدی فوت نکرده . از همه اینها داستانی تمام نشده ، زندگی ای نکرده رویایی نبافته میسازم یک جرعه پاییز مینوشم سرما دستانم را کند میکند هنوز دستکش های قدیمی بافتنی ام را دارم دستم میکنم خاطرات سر پنجه هایم را گرم میکند . در خش خش باد و برگ و پا سابیدن به اسفات به روزهای مانده ادامه میدهم لختی درختها و اسمان گرفته مثل یک تابلوی قدیمی خاک گرفته حالم را عوض میکند 

سمفونی تکرار

دلم یک ساز میخواد بیام بالای پلکهای تنهایی های دلت رخوت خواب رو از تو چشمات بیدار کنم بگم دنیا قشنگه ، حیف که نفس دمیدن تو همچین سازی رو ندارم یا شایدم حس بی اعتباری نگاهت ارزش سمفونی تکرار یک نوت رو از کل کم میکنه

دیدی وقتی مسافری راه خستت میکنه هر ثانیه برات عذاب داره دوست داری زود تموم بشه

دیروز این جور بود اما امروز هر ثانیه اش را فروختم به خواب ، بدبختی این شعر 

ساده بگم ساده بگم ساده بگم دهاتیم

شده بود ملکه ذهنم تو خواب همش تکرار میشد

باور


سخت است باور کرمی که پروانه شد برای سنجاقکی که تنها یک روز عمر میکند !؟!